
خیز ای بت فرخار، بیار آن گل بیخار
آن گل که مر او را بتوان خورد به خوشی
وز خوردن آن روی شود چون گل بربار
آن گل که مر او را بود اشجار ده انگشت
و آمد شدنش باشد از اشجار به اشجار
تا ابر کند می را با باران ممزوج
تا باد به می درفکند مشک به خروار
آن قطره باران بین از ابر چکیده
گشته سر هر برگ از آن قطره گهربار
آویخته چون ریشه دستارچه سبز
سیمین گرهی بر سر هر ریشه دستار
یا همچو زبرجد گون یک رشته سوزن
اندر سر هر سوزن یک لؤلؤ شهوار
آن قطره باران که فرو بارد شبگیر
بر طرف چمن بر دو رخ سرخ گل نار
گویی که مشاطه ز بر فرق عروسان
ماورد همیریزد، باریک به مقدار
وان قطره باران سحرگاهی بنگر
بر طرف گل ناشکفیده بر سیار
همچون سر عروسان پریروی
واندر سر بر، شیر آمده هموار
وان قطره باران که چکد از بر لاله
گردد طرف لاله از آن باران بنگار
پنداری تبخاله خردک بدمیدهست
بر گرد عقیق دو لب دلبر عیار
وان قطره باران که برافتد به گل سرخ
چون اشک عروسیست برافتاده به رخسار
وان قطره باران که برافتد به سر خوید
چون قطره سیمابست افتاده به زنگار
وان قطره باران که برافتد به گل زرد
گویی که چکیدهست مل زرد به دینار
وان قطره باران که چکد بر گل خیری
چون قطره میبر لب معشوقه میخوار
وان قطره باران که برافتد به سمنبرگ
چون نقطه سفیداب بود از بر طومار
وان قطره باران ز بر لاله احمر
همچون شرر مرده فراز علم نار
وان قطره باران ز بر سوسن کوهی
گویی که ثریاست برین گنبد دوار
بر برگ گل نسرین آن قطره دیگر
چون قطره خوی بر ز نخ لعبت فرخار
آن دایرهها بنگر اندر شمر آب
هر گه که در آن آب چکد قطره امطار
چون مرکز پرگار شود قطره باران
وان دایره آب بسان خط پرگار
مرکز نشود دایره وان قطره باران
صد دایره در دایره گردد به یکی بار
آن دایره پرگار از آنجای نجنبد
وین دایره از جنبش صعب آرد رفتار
هر گه که از آن دایره انگیزد باران
از باد درو چین و شکن خیزد و ر
منوچهری
قطره ,باران ,گل ,دایره ,سر ,ز ,قطره باران ,باران که ,برافتد به ,که برافتد ,از آن
درباره این سایت